حکیم میرزا‌ محمّد سعیدخان قمی

نویسنده : محمد علی مجاهدی (پروانه)

حکیم میرزا محمّد سعیدخان قمی فرزند حکیم محمّد باقر قمی از حکمای بلندپایه و شعرای گران مایه سده یازدهم و دوازدهم هجری است . حکیم به خاطر حذاقت و مهارتیکه در امر طب داشته ، در شمار اطبّای دربار شاه عبّاس ثانی (52 1077) درآمده و مورد تکریم و احترام او و درباریان او بوده است .
از حکیم قمی در تذکره ‏ها و منابع تاریخی و حکمی به نام‏های مختلفی یاد شده استاز قبیل : حکیم کوچک و قاضی سعید ، وی در شعر نیز از سه تخلّص استفاده کرده است :«تنها» ، «حکیم» و «سعید» .
وی صرف‏نظر از مقام والایی که در حکمت نظری داشته ، در شاعری ، طبابت ، فنّ حدیث ، تفسیر و عرفان نیز در شمار سرآمدان روزگار خود به شمار می‏رفته است . و از آثار گران‏سنگی که از این شخصیت ممتاز شیعی به یادگار مانده می‏توان به جامعیّت و درعین حال دقّت نظری که در معارف اسلامی داشته ، پی برد .
حکیم قمی از شاگردان ممتاز ملاّ محسن فیض کاشانی ، ملاّ عبدالرّزاق لاهیجی و ملاّرجبعلی تبریزی بوده و در پایه‏ای از مراتب علمی و معرفتی قرار داشته که طبق نوشته مورّخان و تذکره ‏نویسان ، علمای به نام آن روزگار و نیز شاه عبّاس ثانی و درباریان وی ، بهزیارت او در قم می‏ شتافتند و در محضر وی زانو می‏زدند .
از تاریخ تولّد این حکیم به نام شیعی ، اطّلاعی در دست نیست ولی سال وفات او را به سال 1103ه .ق ثبت کرده ‏اند .
متأسّفانه این حکیم عالی‏قدر قمی علیرغم تجلیل و بزرگداشت مقام علمی وی توسّط خاصان روزگار و کارگزاران حکومتی ، همیشه در مظانّ حسادت بی‏ مایگان عصرخود که تاب برابری با او را نداشته ‏اند قرار می ‏گرفته و از ناحیه این گروه حسدورز دراذّیت و آزار روحی بوده است .
نوشته ‏اند که همزمان با جلوس شاه سلیمان صفوی (1077 1106) جانشین شاه عبّاس ثانی (1052 1077) ، سعایت بدخواهان حکیم قمی در پادشاه عشرت‏ طلب صفوی مؤثر افتاد و به دستور همو این حکیم عالی‏قدر در قلعه الموت زندانی شد ، و پساز رهایی از زندان ، برای همیشه در شهر قم مقیم می‏شود و اوقات خود را صرف مطالعه و طاعت و بندگی خدای متعال می‏سازد .
به طوری که از منابع متقن تاریخی به دست می‏آید ، برادر بزرگ این حکیم قمی نیز به نام میرزا محمّد حسین از علمای بزرگ زمان خود به شمار می‏ رفته و از اطبّای دربار شاه عباس ثانی (1052 1077) بوده است .
نظر تذکره ‏نویسان درباره حکیم قمی
در تذکره نصرآبادی آمده است :
«میرزا محمّد سعید ، خلف ارجمند مرحوم حکیم محمّد باقر قمی است . با بندگان میرزا محمّد حسین (برادر بزرگش) که ملکی است به صورت بشر در سلک اطبّای پادشاه جنّت مکان شاه عبّاس ثانی منسلک و به شرف مصاحبت و مجالست مشرّف بوده ، مجملاًنیکو اخلاق و پسندیده صفاتند . طبعش در اکثر علوم خصوصا حکمت نظری ، معین و خامه تقریرش در ترتیب نظم ، نمکین . رجوعش به خلوت تقدّس ذاتی و طلوعش از مشرق تنزّه طبیعی ، از حرکت نبض به اندیشه قلبی مطلع و به مجرّد پرسشی ، امراض مهلک را دفع می‏کند . در جلوس نوّاب اشرف (شاه سلیمان صفوی) به سعایت بدگویان ،مؤاخذه شده مقرر شد ایشان را به قلعه الموت محبوس سازند ! تا سلامت ذات ایشانباعث شده نوّاب اشرف ، ایشان را بخشیده در قم به طاعت و عبادت و تحصیل علوم ودعای دولت پادشاه ! مشغولند . . .»
آذر بیگدلی در آتشکده آذر می‏نویسد :
«حکیم سعید خان از اهالی آن دیار (قم) و با کثرت مراتب حِکمی خصوص حکمت نظری مربوط و مدّتی در خدمت شاه عباس ثانی در سلک اطبّای حاذق ، منسلک بوده ،آخرالامر از ملازمت اخراج ! و در قم به زیارت و عبادت مشغول بوده و در آنجا فوت شده ، صاحب دیوان است . . .»
مؤلّف ریاض الشّعراء تعداد ابیات دیوان حکیم محمّد سعید خان قمی را ده هزار بیت ذکر کرده و گفته است که در شاعری ، نخست «تنها» و سپس گاهی «حکیم» و گاهی «سعید» ، تخلّص می‏ کرده است .
در تذکره‏های : بستان العشّاق و بستان الفضائل و . . . نیز از او یاد شده است که برایپرهیز از اطاله کلام و به عنوان حسن ختام فقط نظرات مؤلف ریحانة الادب را درباره حکیم قمی یادآور می‏ شویم :
«قاضی محمّد سعید بن محمّد مفید قمی معروف به قاضی سعید و ملقّب به حکیمکوچک از اجلّای علمای نامی امامیه و مفاخر فضلای حدیث و حکمت و فنون ادبّیه که عالمی بوده عارف ، متشرّع ربّانی و حکیم ادیب کامل محقّق صمدانی در مراتب تأویل و عرفان و حکمت و استنباط نکات خفیّه و سراسر کنونه و دقائق کشفیّه مخز و نشر درآیات و احادیث دینیّه مؤیّد به روحُ القُدس (جبرییل) و مشمول تأییدات غیبیه . به عرفان و تصوّف ، میل مفرط داشته و در اسماءُ اللّه‏ قایل به اشتراک لفظی بوده ، در همین موضوع دورساله عربی و پارسی تألیف داده و نام همین رساله فارسی کلید بهشت است . قاضی سعیداز تلامذه ملاّ محسن فیض کاشانی و ملاّ عبدالرّزّاق لاهیجی و ملاّ رجبعلی تبریزی بود ،شاه عبّاس ثانی و اهل دربارش بسیار تجلیلش می‏نمودند و به زیارت و دیدن او می ‏رفتند و از تألیفات ظریفه اوست :
1 . الاربعون حدیثا ، که در سنّ سی سالگی تألیف شده و شرح چهل حدیث در معارفو مشحون از تحقیقات علمی است .
2 . الاربعونیّات لکشف انوار القدسیّات ، و این کتاب از مصنّفات ممتاز و برجسته می‏باشد و در آن ، چهل رساله خود را که در چهل باب از ابواب معارف و تحقیقات و هریکی اسم خاصّی داشته مثل : روح الصّلوة و فواید رضوّیه و حدیقه و ردیّه و مانند اینها جمع کرده و به همین اسم ، موسومش داشته است .
3 . اسرار الصّلوة که در حاشیه شرح هدایه ملاّصدرا چاپ شده است .
4 . اسرار الصّنایع ، در صناعات خمسه قیاسّیه منطقیه (= شعر و خطابه و جدل و برهانو مغلطه) و به تصریح خودش از صناعیه میرفندرسکی سالف التّرجمه هم استمداد نموده است .
5 . حاشیه اثولوجیای ارسطو .
6 . حاشیه شرح اشارات خواجه .
7 . الحدیقة الوردیّه و السّوانح المعراجّیه ، که یکی از رساله‏های چهل‏گانه اربعینات مذکور فوق است .
8 . حقیقة الصلوة.
9 . روح الصلوة ، که یکی از رساله‏های اربعینات یاد شده است و شاید این هر دو هماناسرار الصّلوة (شماره 3) باشند .
10 . شرح توحید صدوق ، که سه مجلّد است .
11. شرح حدیث بساط.
12 . شرح حدیث غمام ، که در سال 1099 هجرت در اصفهان تألیف و یک نسخه ازآن به شماره 1849 در کتابخانه مدرسه سپهسالار جدید تهران (= مدرسه شهید مطهرّی)موجود است .
13 . فواید رضویه ، که یکی از رساله‏های اربعینات مذکور فوق است .
14 . کلید بهشت ، که رساله‏ای است پارسی در اشتراک لفظی اسماءاللّه‏ چنان چه فوقا اشاره شد .
قاضی سعید ، مدّتی متصّدی قضاوت قم بوده که کاشف از تبحّر وی در شرعیّات نیزمی‏باشد و در آن بلده طیّبه اقامت داشت تا به رحمت ایزدی نایل گردید . وفاتش موافقآنچه در عنوان حاشیه اثولوجیا از کتاب ذریعه تصریح کرده در سال 1103 هجرت بودهاست . مخفی نماند که شیخ محمّد حسین برادر قاضی سعید نیز از اکابر علمای عصر خودو از تلامذه ملاّ رجبعلی حکیم تبریزی بود ، تفسیر بزرگی بر قرآن مجید نوشته که حاکی ازتبحّر وی می‏باشد . وی در اواخر قرن یازدهم در گذشته ولی سال آن معلوم نیست .»
سبک شعری حکیم
شیوه حکیم میرزا محمّد سعیدخان قمی در غزل ، سبک عراقی است که هرازگاه بارگه‏هایی از سبک اصفهانی (= هندی) جلوه بدیعی پیدا می‏کند .
از دیوان ده‏هزار بیتی او ، به نقل صد بیت برگزیده وی در تذکره سخنوران قم بسندهکرده‏ایم ، و اگر روزی به یاری خدا به دیوان این حکیم متألّه شیعی دسترسی پیدا کردیم ،نسبت به تدوین و چاپ آن لحظه‏ای درنگ نخواهیم کرد چرا که از همین ابیات معدودمی‏توان به پایگاه والای ادبی این حکیم بزرگوار قمی پی‏برد و حیف است که شیفتگانادب شیعی از آثار منظوم او بی‏نصیب بمانند .
در پایان مقال ، به نقل ابیات منتجی از غزلیات ، مثنویات و رباعیّات حکیم اکتفا می‏کنیمتا دامنه سخن به درازا نکشد و از حوصله تنگ مقال افزونی نگیرد :
به لبش ، خنده آشنا نشده ‏ستگل رویش ، هنوز وانشده استاز پیِ دل نمی‏تواند رفتاز کنار پدر ، جدا نشده است !داده‏ام دل به وحشی‏ای که هنوزبه نگاه خود ، آشنا نشده است != = =
گفتم که: چه شد شیشه دل؟ گفت: شکستم!گفتم که : چرا ؟ ! خنده زنان گفت که : مستم !گفتم که : مرو از نظرم ، گفت که : بس کن !بس نیست که در سینه تنگ تو نشستم ؟ !گفتم که : بیا عهد ببندد به تو (تنها)گفتا که : همان گیر که او بست و شکستم != = =
تا به جانان نرسم ، پای به دامان نکشممی‏روم آن‏قدر از خویش که پیداش کنممن کجا ، طاقت هم‏صحبتی یار کجا ؟این قدَر حوصله‏ام بس که تمنّاش کنم= = =
پرهیز را ، طبیب به قدر مرض دهدخود را مگر به ترک دو عالم کنم علاج !گیرم بریدم از تو امیدی که داشتماین زخم را بگو به چه مرهم کنم علاج= = =
ما به روز هجر خود ، بر خصم غالب می‏شویمسر به زیر افکندن ما ، تیغ بالا کردن است !همچو پرگار ، اوّل سیر من و آخر یکی استرفتنم از کوی جانان ، عین برگردیدن است= = =
زدست قیل و قال ما ، نباید حلّ مشکل‏هاکه از طیّ لسان ، نتوان نمودن طیّ منزل‏هادرین کشور اسیران، برق خرمن سوز هستی رابه جای شمع می‏سوزند در خلوتگه دل‏ها= = =
حرفی که غیر گوید در حقّ من ، نگارا !هرچند راست گوید ، باور مکن خدا رابوسیدم آن دهن را ، زآن رو که گر بپرسدبوسیده‏ای کجا را ؟ گویم که هیچ جا را !یعقوب گشت بینا از بوی آشناییتا خود چه فیض باشد دیدار آشنا را= = =
پاک طینت را ، کمالی نیست دانشور شدنهیچ حاجت نیست خاک کربلا را ، زرشدن= = =
به هر جا می‏برد شوقم ، نمی‏بینم تو را آنجاکجایی ای رفیق کنج تنهایی ؟ خوشا آنجا != = =
شاگرد غمزه کرد نگاهت ، ادیب رابیمار خویش ساخته ، چشمت طبیب را= = =
چه غم ارفلک به پای خم می‏نهشت ما را ؟سرِخم زماست روزی که کنند خشت ، ما را != = =
بس که کردم گریه ، آمد بر سر بالین منعاقبت از پای او شستم حنای ناز را= = =
شیشه نُه چرخ را بر طاق نسیان چیده‏اماین چنین آیین کنند آزاد مردان ، خانه را= = =
دوش، خود را سر به دامان تو می‏دیدم به خوابکاش می‏مردم ، چرا بیدار کردم خویش را ؟ != = =
همراهی دو یار ، عجب مطلب خوشی استاین است از سفینه دهر ، انتخاب ما= = =
به هیچ کس نبود الفت ، آشنای مرامگر خدا برساند به او ، دعای مرا != = =
مخور فریب کرامات این تهی مغزانکه گر بر آب روند ، از هواست همچو حباب= = =
ناله عاشق ، به گوش مردم دنیابانگ مسلمانی و دیار فرنگ است != = =
دیده پوشیدن و واکردن ما ، همچو هم استچشم تصویر چه در خواب و چه بیدار ، یکی است= = =
افتادگی درین ره ، صد عقده می‏گشایدپای شکسته اینجا ، دست گره‏گشایی است= = =
مستم و ، چون تاک هر عضوم به راهی می‏رودعضو عضوم را جدا ذوق طواف کوی توست != = =
برباد رفته‏ایم زکوی تو و ، هنوزچشم زمانه درپی مشت غبار ما است != = =
مردِ رفعتْ جوی را ، ناراست بودن لازم استخم شود ، هر کس که از پستی به بالا می‏رود= = =
رو در آیینه ، چو آن آینه رو بنمایداو در آیینه و ، آیینه در او بنماید != = =
بی‏نیازی ، صیدگاه کام‏ها استگر نخواهی ، هرچه خواهی می‏دهند != = =
شهید عشق ، دلسوزی زیار خود نمی‏خواهدکه شمع کشته ، شمعی بر مزار خود نمی‏خواهد != = =
چون آبِ زلال است که از ریگ برآیدراه من و مقصود ، همین فاصله دارد= = =
عندلیبان چون طواف گلشنِ آن کو کننددست گلچین تو را چون دسته گل ، بو کنند= = =
جای مشام ، دیده گشودم به بوی گلپنداشتم که گرد ره یار می‏رسد != = =
خوشم به بی‏کسی خویشتن ، که بعد از مرگکسی زقاتل من ، خون‏بها نمی‏خواهد != = =
محال است این که درد و داغ عشق ،از دل برون آیدغم لیلی ، نه آن لیلی است کز محمل برون آید= = =
گر به جانان زنده‏ای ، از رفتن جان غم مخورجان ستانند از تو در مردن نه جانان ، غم مخور= = =
چون بلبلی ، که با قفس آید به گلستانرفتم به کشور خود و در غربتم هنوز != = =
گفتم که : دلم صاف شود ، و ارهم خویشآن نیز شد آیینه خودبینی دیگر != = =
ما و جانان در حقیقت چون دو حرف مُد غمیمهم دو تا و هم یکی ، هم بی‏هم و هم با همیم != = =
نرگسی پنداشتم می‏چینم از گلزار غیباز تماشای جهان چشمی که برمی‏داشتم= = =
دماغ شکوه بی‏داد و فکر داد ندارمهزار جور به من کرده‏ای که یاد ندارم != = =
می‏روم زین شهر امّا بسکه رویم برقفاستمی‏توان هنگام رخصت کرد استقبال من != = =
اگر مرد رهی ، با کعبه و بت‏خانه یک دل شوکه ره ، دور است و می‏باید و منزل را یکی کردن= = =
در انتظارت ، ای ثمر دل ! شکوفه‏وارچشمم سفید گشت و ، تو در دیده بوده‏ای != = =
سرو من ، جامه کوتاه از آن می‏پوشدکش به دامان نرسد دست تمنّای کسی != = =
پیداست اختلاط دو ناجنس در نظرچون رشته دو رنگِ به هم تاب خورده‏ای= = =
این جهان پست ، خاک است و تو آب روشنیهرقَدر آمیختی با وی ، کدورت می‏کشی= = =
بلبلان ، بوی بهار از قفسم می‏شنوندخارْ خاری به دلم هست زگلپیرهنی != = =
«مثنوی»
پشت تو ندیده کس زمردیجز پشت که بر زمانه کردیآبی که ستاده و روان استشمشیر شهنشه زمان استدر معرکه ، تیغ ظلمْ شویشآبی‏ست ، گلوی خصم جویش !تیری به مصاف ، جستش از چنگدر سنگ نشست چون رگ سنگ !در جام فلک ، میِ وفا نیستدر دیده اخترش ، حیا نیستاین کاسه ، اگرچه سرنگون استغافل نشوی ، که پر زخون است= = =
«رباعی»
بی‏روی تو ، چشمم از تماشا خالی استجامم از خون پر است و مینا خالی استمن نیز زخویش رفته‏ام همره توجای من و تو هر دو در این‏جا خالی است= = =
تا بی‏خبر از درد تمنّا باشیبی‏بهره از آن گوهر یکتا باشیتا تشنه نمی‏شوی ، زآبی محرومهرچند که در کنار دریا باشی !منابع و مآخذ :
آتشکده آذر/ ج3/ ص1242 تا 1245
تاریخ تذکره‏های فارسی /ج1/ ص109 و 119 و 580
تذکره نصرآبادی/ ص167 و 168
تذکره صبح گلشن/ ص95
تذکره روز روشن/ ص357 و 358
ریحانة الادب/ ج4/ ص412 و 413
تاریخ مفصّل ایران/ ص695 و 698
گلزار جاویدان/ ج2/ ص623
گلچین جهانبانی/ ص90
بهترین اشعار/ ص798 تا 800
تذکره سخنوران قم/ ج1/ ص63 تا 73

اشتراک گذاری:

به اشتراک گذاری بر روی print
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی telegram
0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)