نوروزنوشتِ دوازدهم: «سال تحویل حرم و دروغهاى حاج ميرزا زكىخان»
سه شنبه 22 شهر جمادىالثاني
صبح چند نفرى ديدن آمدند. بعد اندرون آمديم. حاجى افخمالدوله تمام از طهران صحبت مىداشت. صحبت بامزه او اين بود كه حاجى ميرزا زكىخان* گذشته از تقليدها كه در تياتر بيرون مىآورد هر چندوقت يكمرتبه با تلفن يا غير آن يك دروغى جعل مىكند كه مدتها اسباب خنده مردم مىشود. تلفن حاجى ميرزا زكىخانى ضربالمثل شده:
حاجى ميرزا زكىخانى براى تحويل (سال) قم رفته بود. امسال هم جمعيت كثيرى مشرف شده بودند. از آن جمله آقاى نايبالسلطنه بود. حاجى ميرزا زكىخان ديده بود موقع دروغ است. اين همه مردم را نبايد بدون سرگرمى گذاشت. مىرود به تلفنخانه عمومى مىگويد ده دقيقه صحبت محرمانه دارم چقدر بايد داد كه شما اطاق را خلوت كنيد؟ مىگويند پنج هزار. فورا مىدهد. تلفنچى خارج مىشود. خانه متولىباشى را صدا مىكند و مىگويد اعليحضرت شاهنشاهى براى تحويل به قم مشرف مىشوند!
متولىباشى فورا اين خبر را فاش مىكند و خودش هم مشغول تهيه پذيرائى مىشود. به خدام هم حكم مىكند صحن و حرم را پاك و تميز كنند. آقاى نايبالسلطنه خبر مىشود شبانه زنها را حكم مىكند شيرينى خانگى تهيه كنند. حكومت، ادارهجات همه به هم افتاده مشغول تهيه مىشوند. آشوب و ولوله در شهر حكمفرما مىشود. خبرى هم حاجى ميرزا زكىخان داشته كه شاهزاده اكبرميرزا صارمالدوله با اتومبيل خواهد آمد.
مختصر تمام مردم يكساعت قبل از تحويل بيرون شهر براى استقبال و تماشا مىروند. اداره ژاندارم تمام صف كشيده منتظر ورود مركب مسعود ميشوند. از مهمانخانهها هم بهواسطه تلفن مىپرسند اتومبيل رد شد؟ آنها هم جواب مىدهند بله گذشت. ديگر مال كى بود سؤال نمىكنند!
از دور اتومبيل اكبرميرزا پيدا مىشود همگى به حال ادب و احترام مىايستند. اتومبيل مىرسد، صاحبمنصب ژاندارم فرمان مىدهد، ژاندارم هورا مىكشد. اكبرميرزا ميان اتومبيل هاجوواج مىشود چه هنگامهاى است. سرش را بيرون مىآورد مردم همگى تعظيم مىكنند، صلوات مىفرستند، دعا مىكنند، هرچه اكبرميرزا مىخواهد بپرسد چه هنگامهاى است! ممكن نمىشود. آخر اتومبيل را نگاه مىدارد و بيرون مىآيد.
حاكم، ديگران او را كه مىبينند جلو مىروند. «اشتباه شده… بفرمائيد اعليحضرت چه ساعت تشريف مىآورند؟» مىگويد: «هيچوقت، چطور؟» «به ما اخبار كردند.» مىگويد: «من الان مىآيم و ابدا همچو صحبتى در طهران نبود دروغ است.» بعد از تحقيقات زياد از اكبرميرزا بهم مىافتند كه اين خبر از كجا نشر نموده. معلوم مىشود حاجى ميرزا زكىخان نيرنگ را زده.
خبر مىرسد شاه حكم مىكند حاجى ميرزا زكى را چوب زده اخراج كنند. حاجى محرمانه خانه حاجى محتشمالسلطنه شوهر خواهرش مىرود و پس از چندى اختفا به خانه سپهسالار مىرود. او شفاعت مىكند عفو مىشود.
منبع: روزنامه خاطرات عينالسلطنة، ج6، ص: 4535 و 4534
*حاج ميرزا زكىخان خواجه نورى در سال 1319 قمری فوت كرد و در صحن امامزاده صالح تجريش مدفون گرديد. عيال و اولاد نداشت. باغ بسيار بزرگى در خارج دروازه شميران آن عهد داشت «چلغوزيه» نام نهاده بود. و خانه مسكونى نزديكى باغ را وقف تأسيس درمانگاه كرد. هنوز هم بنام او داير است. (مسعود سالور)