اگر امروز از مردم پرسیده شود که چاربدار چیست یا کیست قول می دهم که ندانند زیرا که من امتحان کرده ام. از نسل دهه هفتاد به بعد که بگذریم امروز اگر از میانسال ها هم بپرسید کمتر کسی است که بتواند به شما پاسخ مناسبی بدهد زیرا شما از شغلی می پرسید که دهه ها است که متروک شده است.
چاربداری یک شغل بوده است که یک نفر چند تا الاغ داشت که به آن مال می گفتند و با آن ها بار مثل مصالح ساختمانی جابجا می کردند و در ایام خاص خود مسافر یا زوار به روستا های اطراف می بردند. شما را دعوت می کنم به گوشه ای از خاطرات یکی از چاربدران باصفای قم.
نام و نام خانوادگی اش یحیی شعبانی فرد است معروف به میرزا مشهدی غلام مردی با صفا و با مرام و مردمی. در پایین شهر از قدیمی ها هر کی که بپرسید میرزا مشهدی غلام سریع آدرس پامنار را به شما می دهد. او از معتمدین این منطقه است.
از او در باره چگونگی بردن زوار به روستای بیرقان یا بیرقون یا امامزاده سید اسماعیل پرسیدم. که این گونه شروع به سخن کرد. سعی می کنم به لهجه خودش بنویسم.
من بابا شش تا مال (الاغ) داشتم یکیش برای خودم بود و با پنج تا دیگه پنج خونوار را می بردم بعضی سال ها هم بیشر مال داشتم بیشتر می بردم. یا صبح الع طلوع بعد نماز صبح یا بعده نماز ظهر راه می افتادیم. اگر صبح بود تو زنگوله ها پارچه می گذوشتیم تا مردم که خواب بودند اذیت نشن. زن ها با بر و بچه های خردشون سوارخر می شدند. سوسات(مایحتاج) هر خونوار هم روی همون مال داخل جوال(خورچین) می گذاشتند.بقیه هم پیاده دنبال مال ها بودند البته می گفت بعضی زن ها بودند که سوار هم نمی شدند و پا به پای ما پیاده می اومدند. اولین جا دم مسجد صاحب زمون(جمکران) وامیوسودیم یک چیزی می خوردیم نفسی چاق می کردیم بعد دوباره بار و بندیل را رو مال ها می گذوشتیم و تا شب می رسیدیم خورآباد اونجا تا صبح می موندیم وقتی صبحونه می خوردیم قافله می کشید به جده از پشت شمشیرگاه (کوه های بعد خورآباد)تا می رسیدیم به شابراهیم ( امامزاده شاه ابراهیم) یک آب چوپوق می کریدم به دوباره راه می افتادیم تا می رسیدیم به شاز عباس( امامزاده شاهزاده عباس) بابا خدا می دونه مثل بهشت بود از در و دیوار آب می امد.ناهارو همون جا می خوردیم چرتکی می زدیم بعد یک راست می رفتیم تا بیرقون البته هر جا می شد منزل می کردیم. راستی رو دره مهر بخشون اونها که تازه عروس داشتند زن هاشون را پیاده می کردند و به شوخی می گفتند اوهوی(خانم) مهرتو ببخش وگرنه خودت باید بری پایین از این دره.زن ها مثل حال نبودند عین مرد بودند روغن خوب خورده بودند خودشون می رفتند. دو سه روز تو رودخونه می موندیم هر کی یه جای داشت من خودم می رفتم باغچه شیخ کمال، نسل به نسل می رفتیم همون جا ( آخه حاج میرزای ما نسل در نسل این کاره بودند باباش مش غلام. حبیب الله باب جونش، کل ممد علی(کربلایی محمد علی) جد بزرگ همه این ها چاربدار بودند) از اونجا بعضی وقت ها می رفتیم وشنوه. اونجی همه چیز بود. می گفت رفت و برگشت ده تا دوازه روز طول می کشید. می گفت چند تا دزد حول و حوش بعد مسجد صاحب زمون بودند گاهی کارهای می کردند. می گفت غافل می شدی یه چیزی ازت می بردند. معمولا شب ها دزدی می شد. و در آخر سفر این شعر رو خوند:
خورآباد بلند و سرو دلگیر
به سیرو می روی هرگز نشی پیر
میم آبش خوشه
دستگرد زنانش
گل سرخو ابرجس دخترانش
از اون جا می روی خاوه و فردو که….
از حال و روزهای باصفای آن موقع گفت که مردم چقدر یک رنگ و باصفا بودند.
از مصالح که برای مسجد اعظم برای آقا برودجری برده بود. از مصالح که برای حمومه فرهنگ تو ایستگاه برده بود و از مریض خونه گلپایگانی و …. همه رو هم با همون چند تا الاغ خودش انجام می داده.
تهیه و تنظیم: مهندس ابوالفضل شعبانی فرد (میرزا )