✍️ شادروان سیدحسن لاجوردیزاده
یکی از دزدان معروف قم حبیب دزد لات بود. یک روز افسر شهربانی یا ریاست شهربانی به او میگوید تو چگونه دزدی میکنی؟
میگوید امشب میام خانه شما تا به بینید چگونه دزدی میکنم. شب میرود خانه او میبیند او و زنش خواب است. اول چادری برمیدارد روی زن افسر شهربانی میکشد.
بعد فکر میکند چه بدزدم. میگوید برای اینکه شاهکار خودم را نشان بدهم، بهتر است انگشتر او را بدزدم.
انگشت آن افسر را میکُند در دهانش. وقتی انگشت و انگشتر تَر و لیز میشود، انگشتر را از دستش درمیآورد. صبح میرود کلانتری و انگشتر را جلوی او روی میزش میگذارد. افسر شهربانی به او میگوید چگونه دزدیدی؟
قضیه را نقل میکند.
دزدان قدیم دزد مال بودند و اگر در خانه کسی میرفتند و زنش لخت بود (چادر بر سرش نبود) نگاه نمیکردند و برمیگشتند. اگر با لباس خوابیده بود روی او یک رو انداز میانداختند که چشمشان به نامحرم نیفتد. اگر به خانهای میرفتند که سیّد بود و شال سبز او را میدیدند به خاطر سید بودنش از او دزدی نمیکردند و برمیگشتند .
(برگرفته از کتاب چاپ نشده “تاریخچه محله باغ پنبهقم)
توضیح اهتمام کننده (آقای سیدمحسن محسنی):
حبیب دزد از دزدان مشهور دوره پهلوی دوم در قم بود. نگارنده او را دیده بود. یکی از پاتوقهایش بنگاه پدر و عموهای وی بود. حکایت یکی از دزدیهایش را نیز برایش تعریف کرد که در همین کانال نشر یافت. این طور به یاد دارد که گفت مچهایم چنان قوی بود که آجر را از جرز دیوار در میآورد. او بعدها از کارش توبه و استغفار کرد.
۱۴۰۰/۰۴/۲۷
در همین رابطه بخوانید: حبیب دزد