متنِ پیش رو دو روایت از یکی از معماران دوره قاجار است. روایت اول از متن «خاطرات میرزامهدی خان شقاقی» انتخاب شده است. در این متن میرزامهدی خان شرح اولین برخوردش با «استاد حسن» در قم و همکاریشان در مسجد سپهسالار را بیان میکند و متن دوم مقالهای است از نویسندهای ناشناس که در شمارۀ اردیبهشت ۱۳۲۷ مجلۀ اطلاعاتِ ماهانه چاپ شده است؛ که در آن به شرح حال استاد حسن پرداخته و ماجرای جالبی از ایشان را نقل میکند.
روایت اول: از خاطرات میرزامهدی خان شقاقی
در سال ۱۲۹۳ قمری (مطابق ۱۲۵۳ شمسی و ۱۸۷۴ میلادی) با همین شخصِ محترم به زیارت حضرت معصومه(ع) رفتیم و موقع تحویل سال را در بقعۀ مبارکه حاضر بودیم. در همان چند روز اقامت به تماشای اماکنِ معروف که به فرمایش سلاطین صفویه ساخته یا تعمیر گشته بود رفتیم و از هنرها و صنایع و کاشیکاریهای آن عصر لذت بردیم و قبور سلاطین صفویه و قاجاریه را دیده و به فاتحه یاد کردیم. از آن جایی که فن و رشتۀ اصلی من مهندسی راه و پلسازی و ساختمان بود و از طراحی و معماری بیخبر نمیباشم، روزی در سر مقبرۀ فتحعلیشاه ایستاده و از زاویۀ دید تزئینات و کندهکاری و منبت کاری که در روی سنگ مرمر قبر نموده بودند نقشه برمیداشتم و در این کار به دستور علم مناظر و مرایا عمل میکردم. یک وقت ملتفت شدم که ریشِ مردی به صورت من میخورد. اگرچه سی سال از سنم میگذشت با وجود اینکه ریش میتراشیدم و بدمنظر هم نبودم ناراحت شدم. نگاه به عقب سر کردم مردی بلند بالا- کلاه بلندی را دیدم که ریشش تا پرشال آمده و از پشت سر من نگاه به ترسیمات من مینمود.
چون هنوز افکار فرنگی مآبی در سرم بود شخص ناظر را مخاطب نموده با کمال تغیر دلیل تجسس و فضولی او را سوال نمودم. مرد متجسس مزبور با منتهای آرامی و خونسردی جواب داد: ببخشید آقا میبینم خطی را غلط کشیدهاید. میخواستم شما را یادآور شوم.
این جواب بیشتر مرا به هیجان آورده بیاض و مداد را به او داده گفتم گر تو بهتر می زنی بستان بزن!
آن شخص مداد را به دهان برده فقط خطی به روی نقشه من اضافه کرد. یعنی یکی از خطوط مرا که بایستی منحرف کشیده باشم و متوازی کشیده بودم منحرف کشیده و بیاض و مداد را به من اعاده داد و با لبانی متبسم گفت: آقا حالا نظاره نما.
بنده قدری دقت کردم دیدم حق به جانب اوست. از گفتار خود خجل شدم و ادب گشتم و با کمال ملایمت عذر تغییر و تقصیر خود را خواستم و از او سوال کردم علم مناظر و مرایا را در پیش کدام استاد یاد گرفتهاید که بدین خوبی غلط مرا تصحیح نمودید؟
جواب گفت از این علم بی خبر هستم؛ سهل است سواد هم ندارم. فقط چشم من به من حکم کرد که کار شما و نقش شما خوب به عمل آمده باشد.
واقعاً از این همه هوش و هنر بعضی افراد ایرانی بینهایت شادمان شدم و باز هم در موضوع تشددی که به او کردم اظهار تأسف نمودم. او با اصرار تمام من و رفیقم را برای شام به منزل خود دعوت نمود و «قونویت» پلو به ما داد. («قونویت» از نوع کلم قمری است و غالب اهالی قم به اشکال مختلف با آن غذا درست میکنند.)
«مرحوم میرزا حسن خان منشی اسرار» و بنده دعوت او را قبول نموده و بعد از نماز در آستانۀ حضرت معصومه(ع) به هدایت پسر آن شخص به خانۀ او رفتیم. معلوم شد نام این شخص «استاد حسن معمار» است و در این هنر و صنعت دارای علم طبیعی و خدادادی است؛ چنانکه مشکلترین بناها را ترسیم و ساخته و در فن معماری و مهندسی و ساختنِ پلهای مختلف و منارهها که از دو طرفِ پله صعودی و نزولی باشد استاد زمانِ خودش است.
آن شب هرقدر در این فنون از او سوال کرده و نقشهها کشیدم، این شخصِ عامی با اندک تفکری جوابهای کاملاً صحیح داد که من مبهوت ماندم. فردای آن شب ما را به تماشای کاروانسرایی که از افکار خودش بود و ساخته بود، برد. واقعاً اسباب تعجب من شد که خداوند چه هوش و کیاستی به او داده است.
افسوسی که هست این است که پس از مراجعت از قم مرحوم سپهسالار به خیال ساختن عمارت بهارستان و مسجد افتاد و طراحی و ساختن آن بناها به من رجوع گشت و من همین استاد حسن را جهت همکاری از قم به تهران آوردم و مرحوم میرزا حسن خان منشی اسرار هم همراهی نمود و شهریه و انعام دادند و ساختن این بناها را از مسجد ناصری (سپهسالار) و عمارت بهارستان به من و به او رجوع کردند و من مثل مهندس طراح فقط در ساختن آن بنا نظارت میکردم.
«مرحوم آقا وجیه»، سپهسالار ثانی، که طرف توجه آن مرد بزرگ بود برای اینکه ده از یک معماران دیگر بخورد متأسفانه این خدمت معماری را از او سلب نمود و به معماران خود رجوع نمود و آن مرد معمار قمی ذوفن را از خدمت خارج نمود، و من ماندم با یک مشت معماران مورد اعتماد که او الحمدالله ساختمانها را به اتمام رساندیم.
روایت دوم: اطلاعات ماهانه شمارۀ اردیبهشت ۱۳۲۷
استاد حسن یک معمار بزرگ ایرانی: بناکنندۀ صحن جدید قم
در سفری که ناصرالدین شاه قاجار برای زیارت قم و تفرج محلات نموده بود در بین راه در منظریه به «آقاابراهیم آبدار» پدر «میرزا علیاصغر خان امینالسلطان» را که در آن ایام همهکارۀ دربار ناصری بود چندین بار احضار کرد.
آقا ابراهیم حاضر نبود و هنوز به منظریه نیامده بود. شاه بینهایت متغیر شد و مأمورینی چند پی او فرستاد. پس از مدتی آقاابراهیم از راه رسید. همینکه از خشم و غضب شاه آگاه شد در دل خود نذر کرد که اگر از خشم و غضب شاه نجات یابد صحن عظیمی در قم بر مزار حضرت معصومه (ع) برپا نماید.
پس از حضور عذری تراشید بهطوری ناصرالدین شاه را خوش آمد و اورا مورد نوازش قرار داد.
آقاابراهیم هم به نذر و عهد خود وفا کرد و سال بعد تصمیم بنای صحن جدید قم گرفت و بهپول آن زمان یک کرور تومان برای این مقصود تخصیص داد.
برای انجام این کار بزرگ صد نفر استادان هنرمند نجار و حجار و کورهپز و بنا از تهران به قم حرکت دادند که آن صد نفر در قم مسکن اختیار کردند و نسلی از آنها اکنون در قم باقی مانده است؛ ولی مهندسی و معماری بنا را بهعهدۀ استاد حسن معمار واگذار کرد که در عصر خود یکی از هنرمندان بهنام و مشهور ایران بود که نظیر او در فن معماری و ساختمان آن روز نبود و در آن ایام در بنای ابنیه و آثار تاریخی از هوش و قریحه و استعداد خداداد او استفاده میکردند. بنای صحن جدید قم تحت نظر استاد حسن در طی ده سال به انجام رسید که اکنون پس از سالها از هنرمندی از آن استاد زبردست حکایت میکند. مخصوصاً منارههای آن که در حکم اعجاز فن ساختمان است و بیننده از تماشای منظرۀ زیبای آن سیر نمیشود. از کارهای عجیب و حیرتانگیز استاد حسن که زبانزد خاص و عام شد این است که وقتی دو منارۀ بلند صحن حضرت عبدالعظیم (ع) کج شد و وضع خطرناکی پیدا کرده بود، همۀ معمارهای تهران اظهار کردند که بهجز برچیدن و تجدید بنا چارهای ندارد و عملهها هم جرئت نداشتند که بالای مناره روند و آن را برچینند. از این رو خرابکردنِ آنها هم دشوار شده بود. در این موقع استاد حسن را از قم خواستند و از او چارهجویی نمودند. استاد حسن تعهد کرد که بدون برچیدن، منارهها را راست کند و خطر ویرانی را از این بنای تاریخی برطرف نماید.
سپس از کمر مناره یک پالکی بست و خود او در پالکی نشست و مدت سه روز مشغول عملیاتی در بدنۀ منارهها بود. در آن سه روز مردم در صحن حضرت عبدالعظیم (ع) گرد آمده با کمال حیرت نگران اعمال و نتیجۀ کار استاد حسن بودند و بسیاری از معماران و بناها نیز از تهران به حضرت عبدالعظیم آمده و پیش خود استاد حسن و کار او را مسخره میکردند؛ ولی پس از سه روز مردم همه دیدند که منارهها راست شد و از آن تاریخ تاکنون پس از سالها همچنان مستقیم و پایدار مانده است.
مرحوم «حاج میرزا حسین خان سپهسالار» هم در بنای مسجد سپهسالار از استاد حسن استمداد کرد و قسمت عمدۀ شاهکارهای حیرتانگیز این بنا یادگار استاد حسن است و اگر در تمام قسمتهای این ساختمان نظر استاد حسن را بهکار بسته بودند این بنا از آنچه امروز هست باعظمتتر میشد.
از مرحوم استاد حسن نقل میکنند که گفته بود من میتوانم از قم تا تهران را یک طاق پنجاه ذرع دهنه بزنم بدون ستون وسط و عقیدۀ فنی او این بود که ذرهای کج شدن یک آجر در ستون و طاق که بنّا متوجه آن نشود کار را تماماً خراب میکند و اگر بنّا بتواند جوری مراقبت در کار نماید که ذرهای کجی و انحراف در قراردادنِ آجرها پیدا نشود کارش بیعیب و نقص خواهد بود.
استاد حسن معمار متجاوز از هشتاد سال عمر کرد و دربارۀ خلقوخوی او گفتهاند که مردی بود تا حدی شوخ و بذلهگوی و بینهایت فروتن و متواضع و بدون ادعا و تکبر؛ مخصوصاً در کارهای خود هیچوقت توقع مزد سنگین نمیکرد و حب مال نداشت و فقط به کار و هنر خود عشق میورزید و بهتمامِ معنی یک هنرمند واقعی بود.
«جبرئیل شدن استاد حسن»
یکی از حوادثی که در زندگانی استاد حسن روی داده و شایستۀ تذکار است واقعۀ ذیل است:
در سالهای پیش، شاید تا ۲۰ سال قبل، در ماه صفر در صحن «امامزاده حمزه حضرت عبدالعظیم (ع)» همهساله از طرف خدامِ آستانه، مجلسِ سوگواری برپا میشد. شبها در آنجا روضه میخواندند و روزها پیش از ظهر، مجلسِ تعزیهخوانی برپا مینمودند. ماه صفر یکی از این سالها، ظاهراً مصادف میشود با هنگامی که استاد حسن در حضرت عبدالعظیم بود و گویا در آن هنگام مشغول مرمت و تعمیر گنبد مرقد حضرت امامزاده حمزه یا امامزاده طاهر بود.
روزی در امامزاده حمزه تعزیۀ قربانیکردنِ حضرت اسماعیل را برپا کرده بودند. حساسترین صحنۀ این نمایش مذهبی آن جایی است که حضرت ابراهیم خلیل کارد بر حلق فرزند خود اسماعیل نهاده به فرمان خدا قصد ذبح او را دارد. در این هنگام جبرئیل از آسمان نازل میشود و گوسفندی با خود همراه میآورد تا حضرت ابراهیم گوسفند را بهجای فرزند خود قربانی نماید. تعزیهخوانها از بودن استاد حسن در حضرت عبدالعظیم استفاده کرده درصدد برمیآیند که ابتکاری به خرج دهند و جبرئیل را طوری از آسمان بر زمین بیاورند که در بینندگان ایجاد تحسین و حیرت نماید.
هرطور بوده استاد حسن را که در این هنگام پیرمردی سالخورده بود با مقصود خود موافق مینمایند و استاد حسن دو طناب از فراز بام ایوان امامزاده حمزه بهداخل صن روی حوض که صحنه نمایش بود وصل کرد و یک جعبۀ چوبی را بهنحوی روی آن قرار داد که بهآسانی روی طناب میلغزید و پایین میآمد. آزمایش چندین بار قبل از تعزیه بهعمل آمد. در آزمایشها خود استاد حسن که در درون جعبه نشسته بود از فراز بام بهآسانی به زمین آمد.
با وجود این آزمایشها کسی که نقش جبرئیل را نیز عهده داشت زیر بار نرفت که در جعبه بنشیند ناچار گریبان استاد پیرمرد را گرفتند که بیا خودت نقش جبرئیل را ایفا کن.
استاد حسن هرقدر گفت این کار از من ساخته نیست دست از او برنداشتند و آنقدر بر خواهش و تمنا افزودند تا پیرمرد هنرمند را راضی به این کار کردند و چند بیت شعر مناسب هم به او آموختند که آن را بخواند ولی استاد حسن زیر بار پوشیدن لباس جبرئیل نرفت و قرار شد با همان لباس معمولی خودش این نقش را انجام داده کار جبرئیل تعزیه را انجام دهد.
تعزیه شروع شد و هنگام ذبح حضرت اسماعیل فرا رسید ناگهان مردم ملاحظه نمودند دو طنابی که به کنار حوض آویخته بودند به حرکت درآمد و جعبهای که استادحسن در درون آن نشسته بود و گوسفندی در جلوی خود قرار داده بود از فراز بام روی دو طناب نمایان شد.
جعبه آهسته آهسته پایین میآمد. صدای تحسین و اعجاب مردم بلند بود. استاد حسن هم شروع به خواندن اشعار خود نمود و با صدای نازک و ضعیف خود چند بیتی از شعرها را خواند. در این موقع صدای همهمۀ مردم و موزیک موجب رمکردنِ گوسفند شد و گوسفند بهسختی شروع به دست و پا زدن کرد و هر قدر استاد حسن میکوشید گوسفند را نگه داد و رام کند میسر نمیشد.
بالاخره گوسفند تعادل را بر هم زد و جعبه و گوسفند و استاد حسن بیچاره سرازیر شدند و مجلس بههم خورد. بیچاره استاد حسن از این زمین خوردن صدمۀ سختی دید و از قرار مدتی بیمار و زمینگیر شد؛ ولی صدمۀ جانی به او وارد نیامد و پس از این واقعه باز هم سالها جهان ساختمان و هنر از وجود او بهرهمند بود. دربارۀ این واقعه استاد حسن گفته بود همه چیز را فکر کرده بودم بهجز از رمکردنِ گوسفند. این هم واقعۀ جبرئیلشدنِ این مرد هنرمند و بینظیر بود.
علی پوررجبی
سایت کوبه